بازگشت روباتی پس از پنجاه و شش سال!
بازگشت روباتی پس از پنجاه و شش سال!
گاهی اوقات ثبت وقایع و منعکس کردن آن ها به زندگی و آینده، ارزش بسیاری زیادی پیدا می کند.این کار می تواند مدرکی از رشد تکنولوژی در زمان گذشته را برای ما و افرادی که قرار است در آینده روی کره زمین زندگی کنند، بوجود بیاورد.جالب است که این کار باعث شده که امروز با روباتی از دهه پنجاه میلادی آشنا شویم که حدود هشت فوت قد و هزار پوند وزن دارد و در هر دقیقه، ده فوت به هر سمت حرکت کند.
این روبات که کایگن (نام دیگر آن سیگان و آقای موتو می باشد.) نام دارد از اولین روبات های ساخت دست بشر است که توسط یک مهندس به نام فیوریتو در سال ١٩٥٧ ساخته شد و آن را در سال ١٩٥٨ به لندن برد و در آنجا از آن رونمایی کرد ولی پس از آن رونمایی دیگر خبری از این ربات منتشر نشد.هم اکنون قرار بر این است که در کمال ناباوری، این ربات در روز پنجم ماه سپتامبر امسال در قسمت اجناس غیر عادی یکی از فروشگاه های کریستیز با مبلغ پیش بینی شده شش تا هشت هزار پوند به حراج گذاشته شود.
هنوز معلوم نیست که در حال حاظر تا چه اندازه می توان از قایلبت های کایگن استفاده کرد.کایگن در روزهای اوجش می توانست به عقب وجلو حرکت کند و از کنار به دو طرف جا به جا شود و بازوهایش را خم کند و با دستانش اجسام را نابود کند.ظاهرا کایگن به فرمان های گفتاری و سیگنال ها هم پاسخگو بوده است.
به باغ همسفران
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
***
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
***
مرا گرم کن
(و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرم کرد.)
***
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد.
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.
***
و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.